رقعه ۱
بسم الله الرحمن الرحیم
امشب شب ششمی ست که آبله مرغان داری. خوابیدی و بلند شدی تا دستشویی ببرمت. بدنت حسابی لرز کرده بود. یک کاپشن تنت کردم. تا به حال از پوشیدن یک لباس گرم چشمهات این قدر برق نزده بود. گفتی که با همان میخواهی به رختخواب بروی. زیر پتو خزیدی. روی لبت خنده ریزی بود. از سرما با شیطنت به گرمای پتو پناه برده بودی و لبخند میزدی. صورت و دستهایت هنوز یخ بود. قلب من هم از نگرانی یخ زده بود. خوابت برد. چند بار صورت و دستهایت را دما گرفتم. دستهای من داغ بود. تو اما بر عکس همیشه سرد بودی. نگرانی به قلبم پیچک شده بود. نتوانستم بخوابم. البته این چیز جدیدی نیست. ولی خب امشب واقعاً دلهره ات را داشتم. نگران بودم شوک دمایی پیدا کرده باشی و خدایی نکرده بلایی سرت بیاید. حالا که با تن خیس از عرق و گرمای ملایمی بیدار شدی، من حسابی قلبم گرم شد. لباسهای نمدارت را تعویض کردم و راحت دوباره خوابیدی. هوووف. شبت بخیر هدیه ی من.
سلام. انشاءالله حالش خیلی زود خوب بشه.